کشکول

شخصی (تو کشکول همه چیز پیدا میشه)

کشکول

شخصی (تو کشکول همه چیز پیدا میشه)

خاطرات یک روانشاد


یادش بخیر بچه که بودم دوست داشتم زودتر بزرگ شم. رفتار بزرگترها رو خیلی دوست داشتم کلمه های بزرگونه می گفتند اداهای جالبی داشتند ولی من فقط یه بچه بودم.
هر چی گذشت دیدم هیچ تغییری رخ نمیده فقط کمتر باید بدو بدو کنم کمتر بخندم و البته کلی خودمو برای دیگران بگیرم.
حالا موهام دارن سفید میشن، هیچی تغییر نکرده بزرگ ها فقط ادا در میارن، کلمات قلمبه سلمبه میگن  و رفتار خودخواهانه، فقط کمتر میخندند که هیچ حتی لبخند بندرت میزنند.
دلم میخواد وقتی شق و رق و کیف بدست میرم سر کار یهو جیغ بزنم و کیفم  پرت کنم بالا دوباره بگیرم و غش غش بخندم بخودم میام و متشخصانه به راننده تاکسی سلام و صبح بخیر میگم.
دوست داشتم عکسم بزنند تو مجله بچه ها ولی دیگه مهم نیست یه عکس بزرگم زدند تو روزنامه زیرش نوشتند:
صاحب عکس فوق از تیمارستان فرار کرده در صورت مشاهده سریعا به پلیس اطلاع دهید، ضمنا این فرد با دیدن بچه ها بلند بلند میخنده بعد میزنه زیر گریه،
مواظب کودکان خود باشید.