پیرمرد با یه کیسه زباله تو دستش داشت زبالهها رو جستجو میکرد، معلوم نبود دنبال چی میگرده،گرسنشه یا مشکل رفتاری داره. پرسه زدن لای آشغالها منو یاد عزیزی انداخت که میگفت: به چه اجازه ای فکر میکنید به هرچی دلتون خواست میتونین فکر کنید اونم صبح تا شب!
دستاش کثیف و لباس کدری داشت یاد کدورت ذهن میافتادم. شاید تازه کارتن خواب شده بود، یا گرسنه شاید هم مشکل رفتاری داشت هرچی که بود یاد میکروب و فلاکت افتادم.
خدا را شکر کسی از فکر دیگری خبر نداره! یا مثل داستانهای علمی تخیلی دستگاهی نیست فکر آدمهارو به تصویر بکشه! راستی نکنه اینهم مثل بقیه پیش بینی ها فردا روزی اختراع بشه!! اول مصیبته ، چه خاکی تو سرمون کنیم. شاید هم خوب باشه شاید توفیق اجباری بشه و فکرامون رو جمع و جور کنیم و هر آشغالی رو تو این ظرف نیاندازیم. مگه خدامون نگفته :«پس انسان باید به طعامش نظر کند» هرچند معنی ظاهریش هم مصداق داره ولی میگن غذای درون و خوراک روح از مصادیقش است. مگه میشه قبل نگاه کردن به بشقاب غذا خورد؟ شاید باب میل نباشه یا یه چیزی توش باشه مثل سوسکی چیزی.... . حالا ماها به خودمون اجازه میدیم به هر چیزی فکر کنیم و هیچ لحظهای رو هم از دست ندیم انگار نذر کردیم ذهنمون معطل نباشه. تازه تلویزیون و رادیو کم بود اینترنت هم اومده، جستجو، مدل بهمدل اونهم بی هدف ، دست و موس هم اومدن کمک مبادا جای خالی پیدا شه. لااقل تو غذا خوردن هرچی لذت مهم باشه به تقویت خودمون هم فکر میکنیم ولی ذهن بیچاره اجازه انتخاب رو هم نداره هرچی آشغال پیدا شه تو جاهای مختلفش جا میدیم.
مواظب بودم از کنار پیرمرد که رد میشم تنم بهش نخوره و لباسام کثیف نشه. بازم خدا را شکر وقتی تو پیاده رو تو هم میلولیم ذهنامون درش بسته است. ولی فکر کنم جای لطیف تری ذهنها یک کاسه هستند همه اثر گذار و همه اثر پذیر. پس به چیزای خوب فکر کنیم.
شاد باشید